مرد صیادی به صحرا می گذشت / دید مجنون را پریشان سوی دشت
قامتش حلقه ز بار غم چو نون / راستی سر حلقه ی اهل جنون
هستی اش پیچیده اندر رشته ای / رشته ای رگ رگ به خون آغشته ای
داشت با آن رشته ی وارستگی / هم چنان حبل المتین دلبستگی
گاه طوق گردن خود کردی اش / گاه اندر دست و پا آوردی اش
گفت صیادش به دام افتاده ای؟ / یا گرفتار زغم آزاده ای؟
این چه حالی باشد و این رشته چیست؟ / گفت مجنون زانهمه این اندکیست
چون مرا در عاشقی تدبیر نیست / چاره ی دیوانه جز زنجیر نیست
زان مرا با این رسن میلی بود / کاین مهار ناقه ی لیلی بود
این رسن از ابتدا تا انتها / عروة الوثقای عشق است ای فتی
وه چه نیکو مطلع التقریر عشق / گفته این مطلب پی تفسیر عشق
(عشق از اول سرکش و خونی بود / تا گریزد هر که بیرونی بود )
پس در اینجا پرده بردارم ز راز / عارفانه گویمت ای سر فراز
چون گزیدی پیر نازک دل مباش / سست و ریزنده چو آب و گل مباش
چون تصرف ملک جانت می کند / لحظه لحظه امتحانت می کند
تا که صالح ز امتحان آئی برون / در طریقت دم مزن از چند و چون
رشته ای بر گردنت افکنده دوست / می کشد هر سو که خاطر خواه اوست
پس تو هم عشقی به سیر معنوی / در غم جانانه دل را کن قوی
تا بدانی منهج معراج دوست / کو به کویش همچو گردون تو به توست